سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ره آورد

 

وقتی تو خودت گیر میکنی

وقتی همه چیز برات میشه یه سوال !

وقتی اونقدر خسته میشی که حتی از فکر کردن به فکر کردن هم بیزار میشی

وقتی کسی نیست که بفهمه چی میگی

وقتی مطمئنی ! اونی که امروز می آد فردا میره

وقتی مجبوری خودتم گول بزنی

وقتی میدونی هیچ کس و هیچ چیز خودش نیست

وقتی میدونی همه چی دروغه

وقتی میدونی که نباید به هیچ قول و قراری ! اعتماد کنی

وقتی میخندی به اینکه کارت از گریه گذشته

وقتی منتظر یه اتفاقی و اون اتفاق هیچ وقت نمی افته

وقتی تو رو بخاطر صداقتت محکوم میکنن

وقتی خوشحال میشن که غرورت بشکنه

وقتی حرفاتو فقط دیوار میفهمه !

وقتی...............................

سراغ مادرت برو، به اون اعتماد کن و اونو محرم خودت بدون ، چرا که هیچ کسی رو توی دنیا نمیتونی پیدا کنی که مثل اون تورو حتی بیشتر از خودت دوست بداره و عمرش رو بیدریغ به پات بریزه !

روز مادر رو به تمامی مادرای عزیز تبریک میگم و شعر زیبایی از ایرج میرزا در باب مادر میزارم امیدوارم خوشتون بیاد .

داد معشوقه به عـــــــــــــاشق پیغام
که کند مـــــــــــــادر تو با من جنگ
هر کجا بیندم از دور کـــــــــــــــــند
چهره پر چین و جبین پــــــر آژنگ
با نگاه غضب آلــــــــــــــــــــود زند
بر دل نازک من تیر خــــــــــــدنگ
از در خانه مرا طـــــــــــــــــرد کند
همچو سنگ از دهن قـــــــــلماسنگ
مادر سنگ دلت تا زنــــــــــــده ست
شهد در کام من وتست شـــــــــرنگ
نشوم یک دل و یک رنگ تــــــو را
تا نسازی دل او از خــــــــون رنگ
گر تو خواهی به وصالم بــــــــرسی
باید این ساعت بی خـــوف و درنگ
روی و سینه ی تنــــــــــــگش بدری
دل برون آری از آن سینـه ی تــنگ
گـــــــــرم وخونین به منش باز آری
تا بـــــــرد زآینه ی قلبــــــــــم زنگ
عــــــــاشق بی خـــــــــــرد ناهنجار
نه بل آن فاسق بی عصمت و نــنگ
حــــــــرمت مادری از یـــــــاد ببرد
خیره از بـــــــــــاده و دیوانه زبنگ
رفت و مـــــــــادر را افکند به خاک
سینه بـــــــدرید و دل آورد به چنگ
قصد سر منزل معشوق نــــــــــــمود
دل مـــــــــادر به کفش چون نارنگ
از قضا خورد دم در به زمــــــــــین
و انـــــــــدکی سوده شد او را آرنگ
وآن دل گرم جـــــــــان داشت هنوز
اوفتاد از کف آن بی فــــــــــــرهنگ
از زمین باز چو برخـــــــاست نمود
پی بــــــــــــــــــــــرداشتن آن آهنگ
دید کز آن دل آغشته به خـــــــــــون
آید آهسته بـــــــــــــــرون این آهنگ
آه دست پسرم یافت خــــــــــــــراش
آه پای پسرم خــــــــــــورد به سنگ


نوشته شده در شنبه 91/2/23ساعت 10:7 صبح توسط نیکو نظرات ( ) |

تولدت مبارک مارکوپولو................

امیدوارم سالیان سال زنده و سلامت باشی

راستی ! دوستیه ما شبیه باران نیست که گاهی بیاید و گاهی نیاید ! دوستیه ما شبیه هواست ، ساکت،اما همیشه در اطراف است..........

 


نوشته شده در شنبه 91/2/2ساعت 9:16 صبح توسط نیکو نظرات ( ) |

بعضی از پدیده ها و اتقاقات در این دنیا باعث می شوند که آدمی انگشت به دهان شود.

عکس هایی که خواهید دید ، نتیجه غلبه بر محدودیت ها و مرگ "نمی توانم" هایی است که ما روزی چندین بار در زندگی با آن روبرو می شویم
 

داستین کارتر، پسری جوان است که هر دو دست و هر دو پای خود را به دلیل ابتلا به یک نوع بیماری خونی نادر از دست داده است. این اتفاق او را گوشه گیر و منزوی کرد تا روزی که با کشتی آشنا شد.
خواستن توانستن است
او حالا با حریفی سرشاخ می شود که سالم است، هم دست دارد هم پا!
اراده
خواستن توانستن است
داستین در تلاش است تا فنی از کشتی را بر روی حریفش پیاده کند، البته نه با دست یا پا بلکه با اراده ای که استوار است و آهنین.
داستین جوان کارهای بعد از پایان مسابقه اش را هم خودش انجام می دهد.
بعد از یک مبارزه سخت حالا او احتیاج به آرامش دارد و موسیقی این آرامش را به او هدیه    می کند.
او حالا عضو تالار مشاهیر ملی کشتی در اوهایوست.

نوشته شده در سه شنبه 91/1/22ساعت 12:4 عصر توسط نیکو نظرات ( ) |

اقداماتی وجود دارد که می توان در مواقع فوری و ضروری انجام داد. موبایل شما   می تواند یک نجات دهنده زندگی یا یک ابزار فوری برای نجات باشد . 

1- وضعیت فوق العاده

 شماره تلفن وضعیت فوق العاده در کشورهای جهان 112 است. در ایران نیز اگر شما حتی در یک مکان خارج از محدوده شبکه موبایل خود قرار داشته باشید، شماره 112 را بگیرید، موبایل در هر شبکه موجود جستجو می کند تا یک تماس وضعیت فوق العاده برای شما برقرار کند. (پلیس، اورژانس، آتش نشانی یا...) و جالب اینکه این شماره حتی زمانیکه صفحه کلید قفل است نیز کار می کند. امتحان کنید. حتی با گوشی بدون سیم کارت نیز میتوانید به شماره 112 زنگ بزنید.

2- آیا تا بحال کلیدهای خود را در ماشین جاگذاشته اید؟

 آیا ماشین شما یک دستگاه کنترل از راه دور بدون کلید دارد؟ این وسیله می تواند روزی مفید باشد. یک دلیل خوب برای داشتن یک موبایل: اگر شما کلیدهای خود را در ماشین جاگذاشته باشید،و مثلاً دستگاه کنترل در منزل باشد به موبایل یک نفر در منزل از طریق موبایل خودتان تماس بگیرید. تلفن خود را در حدود فاصله 1 متر از ماشین قرار دهید و از فرد مقابل در منزل بخواهید که کلید کنترل درب بازکن ماشین را فشار دهد، و آنرا نزدیک موبایل خود قرار دهد. قفل ماشین شما باز خواهد شد. با این کار نیاز نیست کسی کلیدها را شخصاً بیاورد. فاصله هیچ تاثیری ندارد . شما     می توانید کیلومترها فاصله داشته باشید، اگر شما بتوانید با کسی که ریموت کنترل ماشین شما را دارد ارتباط برقرار کنید، شما می توانید قفل ماشین خود را باز کنید. باور ندارید امتحان کنید و متعجب شوید . من امتحان کردم

 3- چگونه یک موبایل دزدیده شده را غیرفعال کنیم؟

برای چک کردن شماره سریال موبایل خود، کلید های زیر را به ترتیب فشار دهید:#06#* یک کد دیجیتالی روی صفحه نمایش ظاهر می شود. این شماره مختص دستگاه شما است. این شماره را یادداشت کنید و در جایی امن نگه دارید. هنگامیکه موبایل شما دزدیده می شود، شما می توانید به پشتیبان شبکه خود تماس بگیرید و این کد را به آنها بدهید. سپس آنها قادر خواهند بود دستگاه شما را مسدود کنند، حتی اگر دزدها SIM     کارت را عوض کرده باشند. تلفن شما کاملاً غیرقابل استفاده خواهد شد. شما ممکن است نتوانید موبایل خود را بازپس گیرید، اما حداقل می دانید کسیکه آنرا دزدیده است دیگر نمی تواند از آن استفاده کند یا آنرا بفروشد. اگر هر کسی این کار را بکند، دیگر دزدین موبایل هیچ فایده ای نخواهد داشت.

4- قدرت باطری مخفی شده

در نظر بگیرید باطری موبایل شما خیلی کم است. برای فعال کردن کلیدهای * 3370 # را فشار دهید. موبایل شما با این اندوخته راه اندازی مجدد خواهد شد و موبایل افزایش 50 % در باطری را نشان می دهد. این فضای اندوخته هنگامیکه موبایل خود را شارژ می کنید، خودبه خود شارژ خواهد شد.

امیدوارم همواره موفق باشید .

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/1/16ساعت 8:17 صبح توسط نیکو نظرات ( ) |

نوروز

سلام به همه دوستان و عزیزانم 
در سال جدید
اگر خوشبختی 1 برگ است ، من درخت برایتان آرزو میکنم
اگر امید 1 قطره است ، من دریا برایتان آرزو میکنم
اگر دوست سرمایه است ، من خدا را برایتان آرزو میکنم
همچنین از ایزد منان سلامتی و شاد کامی شما را خواهانم.

 
نوبهار است کوش که در آن خوش دل باشی

نوشته شده در سه شنبه 91/1/8ساعت 8:58 صبح توسط نیکو نظرات ( ) |

کریم خان زند هر روز صبح علی الطلوع تا شامگاه برای دادخواهی ستمدیدگان، رفع ستم و احقاق حقوق مردم در ارک شاهی می نشست و به امور مردم رسیدگی می کرد. یک روز مردک حقه باز و چاپلوسی پیش آمد و همین که چشمش به کریم خان افتاد، شروع به های و های گریستن کرده و سیلاب اشک از دیدگان فرو ریخت، او طوری گریه می کرد که هق و هق هایش اجازه سخن گفتن به او نمی داد.

شاه که خود را وکیل الرعایا می نامید؛ دستور داد او را به گوشه ای برده، آرام کنند زان پس به حضور برسد. مردک حقه باز را بردند و آرام کردند و در فرصت مناسب دیگری به حضور کریم خان آوردند.

کریم خان قبل از آنکه رسیدگی به کار او را آغاز کند نوازش و دلجویی فراوانی از وی به عمل آورد و آنگاه از خواسته اش جویا شد. آن مرد گفت: “من از مادر کور و نابینا متولد شدم و سالها با وضع اسف باری زندگی کرده و نعمت بینایی و دیدن اطراف و اکناف خود محروم بودم تا اینکه روزی افتان خیزان و کورمال خود را روی زمین کشیدم و به سختی به زیارت آرامگاه پدر شما رفته و برای کسب سلامتی خود، متوسل به مرقد مطهر ابوی مرحوم شما شدم. در آن مزار متبرک آنقدر گریه کردم که از فرط خستگی ضعف،‌ بیهوش شده ، به خواب عمیقی فرو رفتم! در عالم خواب و رویا، مردی جلیل القدر و نورانی را دیدم که سراغ من آمد و گفت: ابوالوکیل پدر کریم خان هستم. آنگاه دستی به چشمان من کشید و گفت برخیز که تو را شفا دادم! از خواب که بیدار شدم،‌ خود را بینا دیدم و جهان تاریک پیش چشمانم روشن شد! این همه گریه و زاری امروز من از باب تشکر و قدر دانی و سپاسگذاری از والد ماجد شما بود!”.

مردک حقه باز که باادای این جملات و انجام این صحنه سازی مطمئن بود کریم خان را خام کرده است، منتظر دریافت صله و هدیه و مرحمتی بود که مشاهده کرد کریم خان برافروخته شده، دنبال د‍ژخیم می گردد! موقعی که دژخیم حاضر گردید کریم خان دستور داد چشمان مرد حقه باز را از حدقه بیرون بکشد! درباریان و بزرگان قوم زندیه به دست و پای کریم خان افتادند و شفاعت مرد متملق و چاپلوس را کرده و از وکلیل الرعایا خواستند از گناه او در گذرد. کریم خان که ذاتا آدم رقیق القلبی بود، خواهش درباریان و اطرافیان را پذیرفت، ولی دستور داد مرد متملق را به فلک بسته، چوب بزنند!

هنگامی که نوکران شاه مشغول سیاست کردن مرد حقه باز بودند کریم خان خطاب به او گفت: “مردک پدر سوخته! پدر من تا وقتی زنده بود در گردنه بید سرخ، خر دزدی می کرد من که مقام و مسند شاهی رسیدم عده ای متملق برای خوشایند من و از باب چاپلوسی برایش آرامگاهی ساختند و مقبره ای برپا کردند و آنجا را عنیان ابوالوکیل نامیدند. اکنون تو چاپلوس دروغگو آمده ای و پدر خر دزد مرا صاحب کرامت و معجزه معرفی می کنی؟! اگر بزرگان مجلس اجازه داده بودند دوباره چشمانت را در می آوردم تا بروی برای بار دوم از او چشمان تازه و پر فروغ بگیری!” .

مردک سرافکنده و شرمسار به سرعت از پیش او رفت و ناپدید شد.

( برگرفته از کتاب هزار دستان نوشته اسکندر دلدم )

جالبه که توی این دوره و زمونه درست برعکس شده ! یعنی هر چقدر چاپلوسی کنیم وضعمون بهتره واقعا خوبه که در سیستمهای امروزی آموزش دروس اخلاقی از بزرگانی همچون کریم خان و هزاران انسان بزرگ  دیگر بگذارند . ویا لااقل هر کدوم سعی کنیم به نوبه ی خود ازاونها پیروی کنیم .


نوشته شده در دوشنبه 90/12/15ساعت 3:15 عصر توسط نیکو نظرات ( ) |

سلام به همه دوستان و به قول استادم دشمنان عزیز !

راستش وقتی که داشتم توی حیات خونه خاطرات کهنه و پوسیده و بی ارزشو ناراحت کنندمو به همراه هرچی کاغذ مربوط به اونها به شعله های زیبای آتش میسپردم ، عزیزی که الان واقعا میدونم طبیب دلو روحو فکرمه که خدا فرستاده شعری رو در اون بین دید و توجهش رو جلب کرد و از من خواهش کرد تا اون رو در وبلاگم قرار بدم ، البته شاعرش رو معرفی نمیکنم و امیدوارم که ناراحت نشه و مجبور هم نشه با کلی تغییرات در شعر خودش با کمال بی معرفتی اونرو بیاره !! که وال... توی این دوره و زمونه ، تغییر و تحول و دورویی و دورنگی بعضیا بعید هم نیست، باعث تأسفه واقعا! به هر حال اصلا مهم نیست چون این شعر برا منه ، برا من سروده شده و به خاطر یه عزیز و به حرمت ایشون که خودشون هم از شعرا هستن و در آینده شعرهای زیباشون رو مینویسم میارم امیدوارم خوشتون بیاد :

هنوز ز احساس سرشارم                               ز عشق نظر بر نمی دارم

گذشت شب از کوچه ، من تنها                        چو مرغ شباویز بیدارم

نگاه به مهتاب می دوزم                                که صاعقه زاید افکارم

شب است ولی رفت مهتاب                          ببین که عجب همدلی دارم !!

دلا قصه دیگر مگو ، خاموش                          من از غصه ها سخت بیزارم

ز او که چنین سرنوشتم را                          نوشت ، نالم که بی قرارم

سری به دلم ، راز در چشمم                         نگاه بدوزم به دادارم

که ای ز تو برپا شده گردون                      دلم مشکن تا که حسی دارم

                             بدان به تو تا زنده ام سوگند

                            که دست زدل بر نمی دارم


نوشته شده در دوشنبه 90/9/7ساعت 5:35 عصر توسط نیکو نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
Design By : Pars Skin